جدول جو
جدول جو

معنی زرین گل - جستجوی لغت در جدول جو

زرین گل
(دخترانه)
آنکه چون گلی زرین زیبا و درخشان است
تصویری از زرین گل
تصویر زرین گل
فرهنگ نامهای ایرانی
زرین گل
(زَرْ ری گُ)
دهی از دهستان خدابنده لو است که در بخش قیدار شهرستان زنجان و هیجده هزارگزی جنوب خاوری قیدار واقع است و 516 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
زرین گل
رودخانه ای است که از کوه های ابر، تخته زمین سرخان و کلب درویش.، رودخانه ای است که از کوه های ابر، تخته زمین سرخان و کلب درویش
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیرین گل
تصویر شیرین گل
(دخترانه)
گل زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زرین گیس
تصویر زرین گیس
(دخترانه)
آنکه موهایی به رنگ طلا دارد، نام زنی در منظومه ویس و رامین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آذین گل
تصویر آذین گل
(دخترانه)
زینت گل، زیورگل، کنایه از زیبایی بسیار زیاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آفرین گل
تصویر آفرین گل
(دخترانه)
گل تحسین برانگیز، کنایه از دختر بسیار زیبا، مرکب از آفرین (واژه تحسین) + گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پری گل
تصویر پری گل
(دخترانه)
زیبا چون گل و پری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زین گر
تصویر زین گر
کسی که زین اسب می سازد، زین ساز، سراج
فرهنگ فارسی عمید
(زَرْری پَ)
زرین بال. رجوع به زرین بال شود.
- تذرو زرین پر، کنایه از خورشید:
از پی آن تذرو زرین پر
آهنین آشیان کنید امروز.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 483).
- سیمرغ زرین پر، کنایه از خورشید:
عید همایونفر نگر سیمرغ زرین پر نگر
ابروی زال زر نگر بالای کهسار آمده.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 388).
رجوع به دیگر ترکیبهای زرین شود
لغت نامه دهخدا
(زَ رِ گُ)
زردیی که در میان گل سوری میباشد و آن را خردۀ گل و بتازی زرّالورد خوانند. (آنندراج) :
سرخ رویی ز رواج گل بی غش داریم
چون زر گل اثر سکه ندارد زر ما.
تأثیر (از آنندراج).
نکردی از زر گل بی نیاز بلبل را
کدام مرغ دگر دل در این چمن بندد.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ گُ)
گل زرد. (فرهنگ فارسی معین). نوعی از گل سرخ به رنگ زرد. رز زرد:
به زرینه جام اندرون لعل گل
فروزنده چون لاله بر زرد گل.
عنصری.
زرد گلان شمع بر افروختند.
سرخ گلان یاقوت اندوختند.
منوچهری.
هر زردگلی به کف چراغی دارد
هر آهوکی چرا به راغی دارد.
منوچهری.
زرد گل بینی نهاده روی را بر نسترن
نسترن بینی گرفته زرد گل را در کنار.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(زَرْ ری)
نام دختر شمس المعالی و او از ابوعلی سینا در تصحیح طول جرجان درخواست و وی آن طول در رساله ای به نام بانوی مزبور بنوشت و ابوریحان در کتاب تحدید نهایات اماکن از آن نام برد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زَرْ ری نَ)
که نعلش از زر ساخته باشد:
چه عجب کآفتاب زرین نعل
کوه را سنگ داد و کان را لعل.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(زَرْ ری)
که بال زرین دارد. دارندۀ بال طلائی.
- مرغ زرین بال فلک، خورشید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زرین پر شود
لغت نامه دهخدا
(زَرْ ری دِهْ)
دهی از دهستان چهاراویماق است که در بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع است و 125 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زَرْ ری عَ لَ)
جامه ای که علم زرین داشته باشد. (آنندراج) :
جام زر و جامۀ زرین علم
با تحف و اسپ و خزائن بهم.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ مَ نِ گُ)
معشوق، سرین معشوق. (آنندراج) :
آغوش مرا محرم آن خرمن گل کن
موی کمرت طاقت این بار ندارد.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَرْ ری گُ)
دهی از دهستان فندرسک است که در بخش رامیان شهرستان گرگان واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(زَرْ ری کَ)
دهی از دهستان گیل خواران است که در بخش مرکزی شهرستان قائمشهر و ده هزارگزی شمال خاوری جویبار واقع است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(زَرْ ری)
صراحی و ظرفی از طلا که به صورت گاو سازند. (فرهنگ فارسی معین). صراحی از طلا که به صورت گاو سازند. (ناظم الاطباء) :
ساقی است آهوی سیمین و از آن زرین گاو
خون خرگوش کند آبخور مارانم.
خاقانی.
رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زرد گل
تصویر زرد گل
گل زرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرین قلم
تصویر زرین قلم
زرین خامه خوشنویس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرین گاو
تصویر زرین گاو
صراحی و ظروفی از طلا که به صورت گاو سازند
فرهنگ لغت هوشیار
دره ای در کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع کجرستاق نوشهر، از توابع کج رستاق نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو متمایل به زرد، گاو متمایل به زرد
فرهنگ گویش مازندرانی
محل گذاشتن سر به هنگام استراحت، زیر سری بالشت
فرهنگ گویش مازندرانی
خاک سیاه رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای گوش، پیچش صدای سیلی در گوش، صدای گوش، پیچش صدای سیلی در گوش
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که به بیماری گر مبتلا می باشد
فرهنگ گویش مازندرانی